ایران آزاد و مستقل در خط مصالح بین‌المللی

هادی بهزادی

نشریه قیام ایران – شماره ۱۲۶ / ۳۰ آبان ۱۳۶۴

در کوتاه زمانی پس از شروع دستبردهای ” غرب صنعتی”  به سرزمین‌های ثروتمند شرق، ارزش‌های سیاسی و نظامی و اقتصادی آسیای باختری و خاورمیانه، بخصوص در صحنه رقابت‌های استعماری توجه بازاریان و طبعاً سیاست‌پیشگان غرب را برانگیخت و نطفه فلاکت ایران نیز تقریباً از همین زمان نیرو گرفت و سرانجام از عصر قاجارها و  خاصه از دورهٔ سلطنت فتحعلی‌شاه، ایران عمدتاً به عرصه کشمکش دو حریف زورمند زمان «روسیه تزاری و امپراطوری انگلیسی» مبدل شد (فرانسه هم در ایــن میان خودی نشان داد، اما با افول ناپلئون طرفی نیست و عملاً خاموش ماند.) تضاد این دو قدرت بزرگ تا آغاز انقلاب روسیه به‌انحاءمختلف شکل گرفت: بلع یک‌جانبه – تجزیه پاره‌هایی از خاک ایران و تقسيم مناطق نفوذ – صورت‌های متنوع قهر و آشتی دو طرف را از تاریخ باید خواست که تفصیلش در این مقاله میسر نیست. اما تأکید بر این نکته لازم است که بعد از تجزیه پاره‌های مهمی از ایران در شرق و شمال (نتایج جنگ‌های هرات و ایران و روس) – یک علت اساسی در ابقای استقلال (اگرچه صوری) ایران در سرزمین‌های باقیمانده‌اش، هميـن رقابت‌های پر ماجرای روس و انگلیس بوده است. چرا که وقوع چنین حادثه‌ای تحمل یکی را می‌شکست و دیگری را از جسارت پیشروی بین از حد باز می‌داشت و این خود اقبالی بود که به ایران فرصت می‌داد، ولو با پیکر مجروح، استقلال خود را دست‌کم به پوسته‌ای و زیر نامی حفظ کند.

این واقعیت را هم چنین در نافرجام ماندن قرارداد ۱۹۰۷(تقسیم ایران به مناطق نفوذ) نباید نادیده گرفت؛ همان گونه که سزاوار نیست، سهم مقاومت شجاعانه ملیون و مجلس ایران را در شکست این قرارداد نکبت‌بار از نظر دور داشت.

به‌هرحال رقابت‌ها ادامه دارد تا آنکه انقلاب روسیه و دل‌مشغولی حکومت جدید شوروی – به حریف «جنوبی» مهلتی می‌دهد تا با کودتای ۱۲۹۹ – ایران را عملاً به حوزه نفوذ انحصاری خود تبدیل کند و مع‌هذا جراتی ندارد، با وجود دردسرهای داخلی حريف، پا بر سر همان استقلال نیم‌بند بگذارد و بلع را تمام کند. پی‌گرفتن بقیه قضایا و کیفیت کشش رضاشاه به‌سوی آلمانی‌ها و پیامدهـای آن نیز که بر تاریخ  پوشیده نیست – از خط این نوشته خارج است – یادآوری شتاب آمیز این نکـات همه بدین جهت است تا پیچیدگی مسئله تسلط مطلق و یک‌جانبه حریفان را بر ایران – از آغاز دستبردها و رقابت‌های دو قدرت بزرگ جهان قبـل از جنگ (دوم) – در ذهن داشته باشیم، به‌ویژه از این لحاظ که تا امروزِ روز نیز علی‌رغم تحولات عمیق در سیاست‌های بین‌المللی و جابجایی قدرت‌ها این مسئله هم همچنان نحوی دوام یافته است با این توضیح: مهم‌ترین اثر جنگ جهانی دوم را به تعبیری می‌توان ظهور عصر ابر قدرتی عنوان نهاد .

عصر ابرقدرتی

با پایان این جنگ، انگلیس خاصه پس از رهائی هندوستان (گوهر تاج امپراطوری بریتانیا) – به یک قدرت درجه دوم نزول کرد – آلمانی که اگر بخت پیروزی داشت به ابر قدرتی مبدل شده بود  از میدان بیرون‌شد و سایر کشورهای صنعتــی، به درجات مختلف، به پله‌های پائین‌تر نقل‌مکان کردند؛  تنها اعجاز ژاپن بود که این کشـور را اگر نه در مقام یک ابرقدرت ولی به هیات یک غول اقتصادی از کوره جنگ و شکست بیرون کشید و درهرحال این شوروی و امریکا بودند که از این دوره مقـام ابرقدرتی را به خود اختصاص دادند و تا آنجا کـه پیداست اگر درهای سیاست و اقتصاد و مـواضـع قدرت همچنان روی پاشنه موجود بگردند؛ این مقام در تعلق آن‌ها خواهد ماند. نکته مهم در ارتبـاط با موجودیت ما این است که با ظهور عصر ابر قدرتـی نیز ایران با نفت و ثروت‌های متنوع زيـر زمینی‌اش؛ با موقع حساس جغرافیائی و نظامی‌اش همچنان به‌عنوان یکی از عمده‌ترین مناطق سیاسی و اقتصادی جهان در قلمرو رقابت‌ها باقی ماند و از اهمیت آن نه‌تنها، هیچ کاسته نشد که روزبه‌روز توجه حریفان و سایر ابرقدرت‌های دست‌دوم و سوم را با وجود وابستگی‌های کم یا بیش آن‌ها به یـکی از دو ابرقدرت، با عمق فزاینده‌ای به‌سوی خود جلب کرد. در میانه کلام، این یادآوری هم بی‌مناسبت نیست که افسوس ما ملت همیشه این بوده است و یا باید باشد که در تمامی این دوره‌ها؛ خاصه از عصر مشروطیت هیچ‌گاه از یک حاکمیت مقتدر و (پایدار) ملی برخوردار نبودیم تا از این کشمکش‌ها به سود استقلال واقعی خود بهره بگیریم (که بهره‌های بسیار محتمل بود اگر نگوییم صددرصد و مطلق بود).

تاریخ را باید کاوید و این واقعیت را از درون آن بیرون کشید که شکست مصدق اگرچه به طور عمده ثمره یک موازنه بین‌المللی بود، ولی اگر به‌دقت علت‌یابی شود، ریشه‌های ستبری از درون نیـز داشت.

مصدق ناچار به احياء مشروطیت و تجلى جـوهـر آن «حاکمیت ملی» کمر بست، پس بی‌درنگ نتیجه بگیریم که اگر نهال مشروطه ببار نشسته بود؛ او می‌توانست رسالت تاریخی خود را در تأمین استقلال و قدرت یک ایران غیروابسته و درعین‌حال آسیب‌ناپذیر در فاصله دو ابرقدرت و قدرت‌های کمتر به پایان برد. ناچار به این توضیح مختصر و ذكر افسوسی اکتفا می‌کنیم و می‌گذریم؛ ولی اساس فکری که در آن طرح کرده‌ایم. وقتی مقاله به پایان آمد؛ به‌خودی‌خود روشن‌تر خواهد شد .

ادامه می‌دهیم که از زمان ظهور عصر جدید «ابرقدرتی» تا کنون ایران خصلت دیرین خود را به‌عنوان یک جولانگاه رقابت حفظ کرده است (با همان ویژگی که بلع یک‌جانبه ایران، نه فقط مایه آزار که حتی خروش و مقابله دیگر بخواهد بود).

تجزیه آذربایجان و کردستان در سال ۲۴ و بازتاب شدید حریف دست‌اول و حریفان دست‌دوم و سوم یک نمونه از این بی‌تابی‌ها بود. ناگفته نماند که در بیشترین سال‌های این دوره، اگر چه کفه وابستگی به غرب سنگین‌تر شد؛ ولی شرق نیز چندان بی‌نصیب نماند؛ ولی مسئله این است که همین گرایش به‌سوی غرب همواره «شرق همسایه» را به معارضه ترغيب کرده است.

از پیامدهای کودتای مرداد، اگرچه غرب بیشترین بهره را گرفت، سر شرق نیز بی‌کلاه نماند؛ بااین‌همه «قدرت شرق» آن هم در مقام همسایگی نمی‌توانست. حضور ۵۰ هزار سپاهی و تسلط سیاسی و اقتصادی غرب را زیر گوش خود تاب بیاورد و یا رضا دهد از خانه همسایه، سرزمین‌های او را شب و روز ورانداز کنند. قدرت شرق حساب می‌کرد که درست است سیاست موازنه منفی مصدق (که مورد مخالفت او نيـز بـود) فرومانده، ولی نفت ایران عملاً به تعلق بازارهای غربی درآمده است و سهم او به دریافت کاری (ولـو سودآور و مولد ارز دلاری) خلاصه شده است. قدرت شرق اگرچه در کوتاه‌مدت بدین دریافت راضی‌انـد، ولی در بنیاد نظر مایل نبود از رقبا عقب بماند، خاصه که وسعت دایره وابستگی رژیم به غرب، مقاصد تاریخی‌اش را معطل می‌گذاشت.

اجمالاً در این دوره نیز مسلم شد که ایران حتـی بیش از گذشته در معرض چشمداشت‌های دو طرف قرار دارد و فراتر از آن، این واقعیت بیش‌ازپیش جلوه کرد که ایران با وجود ثروت‌های متنوع زیر زمینی و موقع جغرافیائی و سیاسی و نظامی فوق‌العاده حیاتی‌اش؛ در ارتباط با سیاست‌های بین‌المللی و ابرقدرتی نقش بر اثری بازی می‌کند.

به آن مطلب ناتمام و به افسوس واسفا که در این مرحله به‌مراتب غلیظ‌تر و سنگین‌تر می‌شود، باز می‌گردیم. افسوس واسفا که به خود می‌گوییم، چه نداشتیم اگر به‌جای حکومت‌های وابسته و فرمان‌بردار، از حاکمیتی برخوردار بودیم که می‌توانست با حضور و منطق خود بر همه حریفان مسلم دارد که: یک ایران مستقل با حکومتی آزاد و ملی قادر است کره خطرناکی را که در این منطقه، بر کلاف رقابت‌های ابرقدرتی نشسته است به‌آسانی باز کند و نیز ازآنجاکه جنگ دنیائی، این بار دنیا سوز خواهد بود، می‌تواند سهم خود را در این منطقه حساس و حیاتی به‌عنوان یک حریم آزاد (در مرز ابر قدرتی) به سود صلح و امنیت جهانی بپردازد. اما باید از این افسوس واسف گذشـت و به‌جای آن به فهم عبرت نشست و درعین‌حال منطق تجربه‌ها را پی گرفت بخصوص که آگاهی به عواقب جانب‌داری از حکومت‌های ناصالح و غیر ملی و در کنار واقعیت‌ها دشوار نیست.

ضرورت یک ایران آزاد و مستقل

به‌عبارت‌دیگر اوضاع چنان چرخیده است که به مليون ایران در شرایط کنونی و با بهره‌برداری از فرصت‌های فوق‌العاده مناسب اجازه می‌دهد تا اندیشه «ضرورت یک ایران مستقل و آزاد و در موقع یک حریم استوار و مرز منافع شرق و غرب» را تفهیم کنند و با سرمایه نیروی خود این فکر را به کرسی بنشانند: که حضور «چنین ایرانی» نه‌تنها در حفظ منافع و خواست ملت ایران که درعین‌حال در خط منافع جهان و مخصوصاً در راستای صلحی است که اگر با همال و احتمال به جنگی بدل شود تا حدود بسیار مسئله بودونبود دنیا و بشریت و يا اکثریت غالب بشر را مطرح خواهد ساخت. اما این فرصت‌های فوق‌العاده کدام‌اند؟

– اندیشه رهاکردن ایران به حال خود و به ملـت خود (با اعتبار اصطلاح ما ـ حریم آزاد) به نحو چشمگیری در پهنه سیاست‌های فائق و مؤثر بین‌المللی ظاهراً هواخواهانی یافته است. این اندیشه نه انحصاراً دررابطه‌با ایران، بلکه در دیگر مناطق حساس و حیاتی جهان نیز فوت گرفته است.

تحولات سیاسی در امریکای لاتین (زیر گوش ابرقدرت غرب) و تبدیل پی‌درپی حکومت‌های نظامی و سخت‌گیر و فاسد به حکومت‌های پارلمانی، یک نمونه است و نشان می‌دهد که دست ابرقدرت غرب، از این حساب غافل نبوده است که ادامه حمایت از حکومت‌های مطلقه و طبعاً فاسد در آن دیار به منزله آبی است که به دست خود به آسیاب حریف می‌بندد.

امروز آمریکائی‌ها دریافته‌اند که «کوبای کاسترو» محصول ندانم کاری‌های خود آن‌ها و حمایت بی‌دریغ از «فاسدها و خودکامه‌ها» بوده است .

بهر صورت این گرایش را باید جدی گرفت وبی خیال از آن نگذشت، این یکی از وجوه خاص از حال و هوای جهان نیمه دوم قرن بیستم است که ثابت می‌کند، با وجود رقابت‌های ابر قدرتی ازیک‌طرف و بیداری‌های ملی از طرف دیگر جهان سوم را دیگر نمی‌توان در زیر سنگ آبیای استبداد و استعمار حبس کرد و فشرد و دلخوش ماند که صید در تله است و جای نگرانی نیست، در مورد ایران تزريق و تفهیم! اين فكر به‌مراتب بالاتر، از زمینه بیشتری برخوردار است؛ چراکه: ابرقدرت شرق می‌داند و به‌یقین پذیرفته است که بلع ایران به‌هیچ‌روی با تحمل غرب نمی‌خواند؛ زيرا یکسویه شدن وضع ایران (به سود شرق) بـه معنای ظهور یک خطر جدی و سهمگین بكل منافع غرب در سراسر منطقه است .

و غرب نیز می‌داند و به‌یقین پذیرفته است که ابرقدرت «شرق» با ۱۸۰۰ کیلومتر مرز مشترک نمی‌تواند همسایه‌ای را در این حد از (اثرگذاری) یکسره در آغوش حریف ببیند و زیر گوش و چشم خود زرادخانه او را تاب بیاورد. وانگهی غرب، تجربه زنده‌ای پشت سر دارد و می‌تواند از خود سؤال کند که از رژیم‌های وابسته و صددرصد «سربه‌راه» چه طرفی بسته است؟

غرب بی شک محاسبه کرده است رژیمی که تا دندان مسلح بود و به قول خود «پنجمین ارتش» نیرومند جهان را در اختیار داشت، چه شد که به بادی فروافتاد؟

آزمون گذشته، دست‌کم باید این نتیجه را داده باشد که یک رژیم غیر ملی ـ خودکامه و طبعاً فاسد، خود بهترین دام دانه برای دام حریف خواهد بود. خاصه که اگر درگذشته جاذبه فریبنده آخوندی، تا حدودی توانست بر گرایش‌‌های چپ را بسته مهار بزند در حال و هوائی که آخوند با حاکمیت ارتجاعی ـ استبـدادی خود به نحو کاملاً محسوس، از ریشه‌های نفوذی در جامعه (جامعه فعال) ایران بازمانده ـ به‌روشنی پیدا است که از رهگذر یک نظام غیرمردمی، مستبد و فاسد که خواه‌ناخواه در کوتاه‌مدتی به نارضائی‌ها دامن خواهد زد، چه نیروهایی بهره خواهند گرفت. تجربه سقوط رژیم گذشته، با همه توانایی‌های رزمی و اطلاعاتی این واقعیت را باید برملا کرده باشد کـه اگر غرب بخواهد همچنان، از عناصر فاسد، خودکامه، تکیه‌گاهی بسازد، باخته است و بیشتر گفتی ظاهراً این تجربه را غرب با تحمل رژیم‌های پارلمانی در امریکای جنوبی به‌درستی ارزیابی کرده است.

فرصت معتبر دیگر تأکید بر این اصل است که یک ایران (حريم)؛ یعنی ایران مستقل و آزاد، مالاٌ یک ایران بسته و بی‌ارتباط با جهان نیست، به‌عکس چنین کشوری برخوردار از یک نظام ملی، خود را نیازمند مناسبات دوستانه و همکاری‌های زاینـده با هر دو بلوک شرق و غرب می‌داند؛ لاجرم منافع آن‌ها را و البته در محدوده منافع ملی خود مراعات می‌کند. در دنیای امروز سلسله ارتباطات، جزئی از زندگی بین‌المللی است تا آنجا که کشور مستقل و آزادی مانند فرانسه نیز نمی‌تواند خود را از قلمرو این رابطه‌ها کنار بکشد و لازم به یادآوری است که چنین کیفیتی را نباید و نمی‌توان مترادف مفهوم «وابستگی» که شکلی از استعمار قرن بیستمی است؛ جا داد.

منافع ملی و منافع دیگران

اما تأکید بر «منافع ملی» و محدوده آن نـه فقط به‌عنوان یک «شعار ملی» و یا حتی «آرزوی ناب یک ملت آزاد» بلکه به‌صورت بخشی از همان مفهـــوم (حريم) نیز قابل‌طرح است؛ زیرا به‌محض آنکه از «منافع ملی» درگذریم جبراً عدم توازن ميزان کفه‌های ترازو به سود این یا آن پیش خواهد بود و نقض غرض. پس در این زمینه از یک‌سو درک معنای «کلمه منافع ملی» لازم است و از سوی دیگر فهم «منافع دیگران» که می‌توان پذیرفت این دو به خلاف گذشته بیشتر قابل جمع‌اند تا قابل تفريق، به‌شرط آنکه، ناظر بر چنین منافعی حاکمیت ملی باشد.

فرصت مهم دیگر که بی‌شک دستگاه‌های کارآمد مطالعاتی و اطلاعاتی جهان از آن بی‌خبر نیستند: روحیه تازه ایرانی‌ها است که حوادث رنج بار این سال‌ها، آن‌ها را به‌حکم بازتاب‌های طبیعی به‌سوی تعلقات ميهنی فوق‌العاده شدید سوق داده است؛ تعلقاتی که خود جلوه‌ای از «ملی‌گرایی» و میل به خود بودن و با خود بودن و به سرزمین و فرهنگ خودی عشق‌ورزیدن است.

بپذیریم که ملت ایران خاصه در سال‌‌های پیش از ظهور فاشیسم مذهبی، تحت‌تأثیر اطوار خشک و بی‌رمق و بی‌محتوای موسوم به «ملی و میهنی» در خط پیوندهای ملی خود اگر نه به ذات؛ دست‌کم به‌ظاهر سست شده بود.

کیست که فراموش کرده باشد در آن سال‌ها «وطن‌پرستی» تنها در کپسول «فرد پرستی» تجویز می‌شد؟ و کیست که نداند چنین «دارویی» هم از مفهوم «وطن» می‌خراشید و هم از «فرد»؟ که تاریخ گواهی می‌دهد آئین «وردپرستی» همواره بــه شکست و زوال «فرد منظور» نیز منتهی شده است. کشش انبوه نسل جوان ما به‌سوی افکار ملی و مسوج تمايلات جهان‌وطنی و سرایت عارضه ازخودبیگانگی، از کجا و از چه مایه‌ای نیرو می‌گرفت؟

آیا آن سیاست‌های مبتذل و بازی‌های ذوق شکستن «ملی و میهنی» سهمی در این «فرار از خود» نداشت؟

اما امروز به‌روشنی قابل‌استنباط است که مقابلـه ملت؛ مقابله حتى توده‌ها، علی‌رغم نفوذ مزمـن آخوندی با رژیم ضدملی ولایت‌فقیه و نا فرهنگی که تکیه‌گاه آن است با تابناک‌ترین شکل «بازگـشـت بـه هویت ملی» آمیخته است و این خود که قطعاً از چشم تیزبین سیاست پردازان دنیا دور نیست فرصت مغتنمی است به بود تأکید بر این واقعیـت که به بازی گرفتن سرنوشت ملتی با چنین احساس و خودآگاهی آسان نیست. حرف آخر این که: رسالت بزرگ ملیون در شرایط موجود اتفاق بر بهره‌مندی از این فرصت‌های ناب ملی و بین‌المللی و غنا بخشیدن به حق ملت ایران در تعیین سرنوشت و استقرار حاکمیتی مردمی است که به انواع شاهدها، از زمینه مساعدی برخوردار است.

حرف آخر این که: رسالت بزرگ ملیون در شرایط موجود اتفاق بر بهره‌مندی از این فرصت‌های ناب ملی و بین‌المللی و غنا بخشیدن به حق مل ایران در تعیین سرنوشت و استقرار حاکمیتی مردمی است که به انواع شاهدها، از زمینهٔ مساعدی برخوردار است.

در این شرائط و با دسترسی به تجربیات گذشته می‌باید و می‌توان این اندیشه را نیرو داد که :

تحمل یک ایران آزاد و مستقل، ایرانی با ارزش‌های یک حریم که منافع خود را می‌تواند با منافع شرق و غرب تطبيق دهد و از تبدیل به پایگاه یکی بر ضد دیگری بپرهیزد. «به سود صلح و امنیت و مصالح ذاتی جهان است».

QR Code
Print Friendly, PDF & Email
برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Wordpress Social Share Plugin powered by Ultimatelysocial