«من اول انسانم، بعد ایرانیم و بعد مسلمانم»:

جاذبه‌های دکتر شاپور بختیار

رودابه بختیار

تقدیم به رودابه بختیار

این مقاله را که چهار سال پیش در بیستمین سالگرد قتل دکتر شاپور بختیار برای رادیو فردا نوشتم، امروز در بیست و چهارمین سالروز آن قتل دلخراش باز چاپ می کنم و به رودی بختیار که هنوز سوگوار عموی بزرگش است، تقدیم می نمایم.

“من اول انسانم، بعد ايرانيم و بعد مسلمانم”. اين سخنانی بود که دکتر شاپور بختيار کمتر از يک سال پس از انقلابی که به حکومت سی و هفت روزه او پايان داد در تظاهراتی در هايد پارک لندن برای چند هزار ايرانی بر زبان آورد. اگر چه اين سخنان آن گونه که از متن نوار سخنرانی بر می آيد با غريو شادی و تاييد حاضرين مواجه شد، عنوان چنين سخنانی با فضای سياسی و اجتماعی آنروز ايران سازگاری نداشت.

در آن روزگار ايران تدريجا می رفت تا زير سيطره کامل جمهوری اسلامی و قانون ولايت مطلقه فقيه قرار گيرد، حکومتی که مزيت اول انسان را مسلمان بودن، آن هم از نوع شيعه دوازده امامی می دانست و با هر آنچه نشان از ايرانيت داشت ضديت می ورزيد.

در مورد مفهوم انسان، جمهوری اسلامی نه تنها به حقوق بشر ارج نمی گذاشت، بلکه آن را با اعدام های شبانه سران نظامی و غير نظامی رژيم پيشين که برخی حتی ارتش را تسليم آنها کرده بودند، به زير پای لگد مال می کرد. عرصه اجتماعی ايران نيز به گونه ای بود که بخش بزرگی از جامعه و حتی بسياری از افراد غير مذهبی نيز دين گرا و يا متظاهر به آن شده بودند و مذهب و ملايان را چاره ی همه مشکلات اجتماعی می دانستند.

در فضای آن روز، گفتن اين سخنان جرات می خواست و دکتر بختيار با قبول نخست وزيری در شرايط انقلابی نشان د اده بود که شهامت يکی از ويژگی های اوست. در اين نوشته، نگارنده نگرش خود را در باره جاذبه های رهبری سياسی دکتر بختيار در ارتباط با انسان، ايران و دين، با خوانندگان گرامی راديو فردا در ميان می گذارد.

زیربنای فکری

مبنای فکری دکتر بختيار همانگونه که خود گفته است، انسان و نيکبختی اوست. اين همان مبنای انديشه ی سياسی و اجتماعی «حزب ايران» است که بختيار هميشه عضو آن بود. مفهوم والای نيکبختی – يا شادی و شادکامی – انسان پيشينه ای بارز در تاريخ جنبش های آزاديخواهی و انساندوستی دارد.

دکتر بختيار به روشنی مردم ايران را از «ديکتاتوری نعلين» بر حذر داشت و آن را به مراتب بدتر از ديکتاتوری فرسوده چکمه دانست. دکتر بختيار به ايرانيان هشدار داد که در صورت به قدرت رسيدن آيت الله خمينی و ملايان، آينده تاريکی در انتظار ايران است. آن دسته از مردم که از همان ابتدا از حکومت دينی برحذر بودند و شمار فزاينده ای از مردم که پس از استقرار حکومت دينی روبروز به ماهيت آن آشنا شدند، دورانديشی دکتر بختيار را به ياد دارند. اين توانايی دکتر بختيار در پيشگويی آينده مبدل به يکی از مهمترين جاذبه های او در نزد طرفدارانش گشت.

نخستين بار اين مفهوم در ديباچه ی اعلاميه استقلال آمريکا (۱۷۷۶) بدين گونه آمده است: «ما اين حقيقت را بديهی می شماريم که همه انسانها مساوی آفريده شده اند و پروردگار در وجود هر انسانی حقوق مشخص و غير قابل سلب به وديعه گذارده است که سه موردش عبارتند از: زندگی، آزادی و پيگيری نيکبختی.»

در ماده سوم اعلاميه جهانی حقوق بشر نيز نظير اين سه حق آمده است: «هر انسانی دارای حق زندگی، آزادی و امنيت شخصی است.»

دکتر بختيار پايبندی به کرامت انسان را در برنامه ی دولت خود در دو بخش نمايان کرد. نخست کليه زندانيان سياسی را آزاد نمود و اعاده حيثيت و پرداخت غرامت به آنها را نيز جزو برنامه دولت آورده بود که مجالی برای اجرايشان باقی نماند.

در بخش سياست خارجی، تعهد «بی قيد و شرط» از اعلاميه جهانی حقوق بشر را گنجانده بود: «سياست دولت ايران پشتيبانی بدون قيد و شرط از اصول منشور ملل متحد و اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاق های مربوط ميباشد و در راه اجرای اين هدف در حفظ و حمايت از حقوق بشر و کمک به تحقق خواسته های مشروع مللی که در راه رهایی از قيد هرگونه استعمار يا آثار آن تلاش می کنند اهتمام خواهد نمود.» حايز اهميت است که آيت الله خمينی پيش و پس از به قدرت رسيدن هرگز اين چنين واضح و «بی قيد و شرط» نسبت به اعلاميه جهانی حقوق بشر تعهدی نشان نداد و در مقابل همواره در باره ی منافع اسلام سخن گفت.

اهميت ديگر عبارت «من اول انسانم» در اين واقعيت است که انسان ايرانی دارای گوهر مشترک و همسان با همه انسانهای جهان است. با اين تاکيد، دکتر بختيار در کوران فاشيسم مذهبی و تنفر از بيگانگان که بوسيله آيت الله خمينی و يارانش بر ايران چنبره انداخته بود، پيوند مشترک انسان ايرانی با مردم جهان را گوشزد می کرد. اين جنبه به ويژه برای ايرانيانی که بر اثر انقلاب در شمار بی سابقه ميليونی ترک ميهن نموده و در گوشه کنار دنيا روزگار دشوار مهاجرت و يا تبعيد را سپری کرده اند، واقعيتی ملموس بوده است. اين مهاجران به ويژه در دهه تلخ اول انقلاب ژرفتر از هر کسی پی بردند که نيازمند مهمان نوازی انسان های کشورهايی هستند که حکومت آنها – مانند دولت بختيار– پشتيبان بی قيد و شرط اعلاميه جهانی حقوق بشر است.

انسان مدرن

جنبه ديگر اهميت «من اول انسانم» در ارتباط با مفهوم «انسان مدرن» در جامعه جهانی معاصر است. دکتر بختيار با تاکيد مطلق بر اهميت فرهنگ ملی، نسبت به سهم غرب در پيدايش مفهوم «انسان مدرن جهانی» آگاه و باورمند بود.

او در سخنرانی هايد پارک در شهريور ۱۳۵۸ در اين باره چنين گفت: «آنچه را که ما از نظر فرهنگ ملی در اعصار و قرون داشته ايم، موجب مباهات ماست. و اگر ما اين هويت ملی را از دست بدهيم، همه چيز خود را از دست داده ايم. ما بايد تکنولوژی غرب را قبول بکنيم، پيروی بکنيم، ياد بگيريم، ولی فرهنگ ملی خود را هم با تمام قوا حفظ کنيم. آنچه که در مملکت ما می گذرد يک بازگشت به قرون وسطاست. اگر آنهايی که به تکنولوژی و فرهنگ غرب ايراد می گيرند، اگر اين افراد واقعا از اين فرهنگ و تکنولوژی بيزارند، بهتر اين بود که به جای گرفتن طياره و به ايران آمدن، سوار الاغ و اسب و استر می آمدند. در هر حال اگر که تمدن غرب، اگر آنچه را که در چهارصد سال گذشته، مخصوصا، بوقوع پيوسته ما نمی خواهيم، من در پشت اين حرف، در پشت اين فکر، يک توطئه استعماری کاملا روشن می بينم. … مقصود اين است که ما به تکنولوژی غرب نزديک نشويم، مقصود اين است که ما بتوانيم با همان افکار چهارصد سال قبل در يک دنيايی منابع طبيعی خودمان را بدهيم و به هيچ صورت وقتی که اين منابع تمام شد جز مشتی فقير و بيچاره نمانيم. اين است که می گويند غرب بد است، غرب چنين است، نبايد به سبک غرب رفت.»

اشاره دکتر بختيار به «چهارصد سال گذشته» که او با کلمه «مخصوصا» بر آن تاکيد می کند مربوط به دستاوردهای عصر رنسانس يا نوزايی در اروپا است. رنسانس به دوره ای از تحولات در جهان اطلاق می شود که طی آن غرب قوانين قرون وسطايی و عصر حاکميت کليسا را درهم نورديد و در پی آن عصر «جامعه و انسان مدرن» آغاز شد.

دکتر بختيار خود نمونه ی يک انسان ايرانی مدرن بود. او نه تنها در زمره سرآمدان ادب و فرهنگ ايران، بلکه تحصيلکرده رشته حقوق در دانشگاه سوربن، آشنا با جامعه ی فرانسه و اروپا، سخنور ممتاز به زبان فرانسوی، آشنا با زبان های انگليسی، آلمانی و عربی و محشور با نويسندگان و کوشندگان سياسی برجسته جامعه ی فرانسه بود. بنابر اين ويژگی ها بود که برای هوادارانش بختيار يک رهبر مدرن و متعلق به قرن بيستم بود.

اين ويژگی ها در متن حادثه ها و خبرهای ناگوار ده سال اول انقلاب برای ايرانيان مخالف نظام جمهوری اسلامی جلوه دار و تسلی بخش بود. در آن روزهای تيره گون، آبروريزی های بی پايان حکومت دينی با اجباری کردن حجاب و سرکوبی زنان، اجرای احکام دهشت آور سنگسار و قصاص، گروگانگيری، صدور فتوای قتل سلمان رشدی، و شعار بی پايان مرگ بر کشورهای ديگر، در کمال تاسف، لقب هايی نظير«تروريست» و «گروگانگير» را برای ملت ايران به بار آورد. در اين متن بود که دکتر بختيار مايه اميد و افتخار طرفداران و بخش قابل توجهی از ايرانيان گشت.

دلبستگی دکتر بختيار به ايران به هيچ وجه کمتر از ارج گزاری وی به انسانيت نبود. او با توجه به درجه تحصيلات، تسلط بی همتا به زبان فرانسوی و بنابر شناخت و خدماتی که به جامعه فرانسه کرده بود و نيز داشتن همسر فرانسوی، می توانست زندگی آسوده ای را در فرانسه بسر آرد. اما خواست و سرنوشت وی بسته به عشق ميهن و رهبر سياسی برجسته آن دوران، دکتر محمد مصدق بود. او پس از خاتمه تحصيلات به ايران بازگشت و به زودی به عضويت حزب ايران در آمد و پيرو رهبر ملی و دموکرات ايران شد. خط مشی سياسی و استعدادش او را تا مقام معاونت وزارت کار در دولت دوم مصدق بالا برد.

او همواره به دکتر مصدق به عنوان رهبر سياسی وفادار ماند و مصدق را جزو نادر سياستمداران برجسته ای می شناخت که وقتی لازم است، «نه» می گويند. واضح است که بيست و پنج سال بعد در هنگاميکه به جز چند استثنا مانند دکتر غلامحسين صديقی، همه ی رهبران سياسی در طيف مخالفان حکومت شاه به آيت الله خمينی «بله» گفتند، خود وی اين خصوصيت را با گفتن «نه» به نمايش عمومی گذارد.

دکتر بختيار بر عقل و تعقل تاکيد داشت. و بدور از عقلانيت است که دکتر بختيار را مانند هر انسان و سياستمدار ديگری بدون ايراد و اشکال دانست. او شهامت آن را داشت که بنابر باورها و ارزش هايی که به آنها خو داشت برای ايران و احيای مشروطيت – و نه برای خاندان پهلوی – قبول مسووليت نمايد. در اين ميان دکتر بختيار نيز مانند ميليون ها ايرانی از صدمات شخصی، خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سياسی که بر اثر انفجار مهيب انقلابی که در ايران رخداد مبرا نبوده است.

دکتر صديقی که همواره مورد احترام همه مليون و دانشگاهيان و حتی اکثر مخالفان سياسی بختيار بوده است، در آغاز نخست وزيری دکتر بختيار در باره ی ايران دوستی و شخصيت وی گفت (روزنامه اطلاعات، ۱۶ دی ماه):

«دکتر بختيار آن طور که من می شناسم دارای دو ويژه گی عمده است که شخصيت او را از بسياری رهبران ملی ممتاز می کند. بختيار دارای آن چنان شجاعتی است که در اين شرايط در زمانی که همه به فکر قهرمان شدن و کسب وجاهتند پا به ميدان می گذارد. ويژه گی دوم او عشق و علاقه ای است که به ميهن دارد. علاقه او به استقلال ايران مسئله ای است که در طول ساليان دراز هرگز دچار تزلزل نشده است. و فکر می کنم در اين برهه از تاريخ اين پيروزی ملت است که آدمی مثل دکتر بختيار مامور تشکيل کابينه می شود و بار ديگر نام بی زوال دکتر مصدق رهبر نخستين انقلاب شرق عليه استعمار انگليس و عوامل و وابستگانش از دستگاه های ارتباطی که تا ديروز از اشاره به نام او وحشت داشتند عنوان می شود. بختيار اين شهامت را داشته که به ميدان بيايد و وظيفه ما و همه رهبران ملی کمک به اوست. بايد مملکت را نجات داد. صحبت سر شخص دکتر بختيار، جبهه ملی، يا بنده و شما و حتی اعليحضرت شاه نيست، بلکه بحث بر سر مملکتی است که وظيفه حفظ و صيانتش بر عهده ماست.»

در همين زمينه، خانم شيرين سميعی، نويسنده و عروس سابق خانواده دکتر مصدق چنين در باره بختيار می نويسد (سبک نوشتن نويسنده خطاب به خودش است): «تو بختيار را يک بار از نزديک در خانه يکی از عموزادگانش ديده، و فقط با نامش آشنا بودی. پذيرفتن پست نخست وزيری از سوی او در زمانی که همه از زير بار مسئوليت شانه خالی می کردند، باعث تحسين تو شد. سخنانش منطقی بود و برای اولين بار، نخست وزيری دارای شخصيتی بود و نه مفتخر به بندگی و چاکری شاه. چنين به نظر می رسيد که کمر به نجات کشور و خدمت به ميهن بسته است بدون آنکه قلم بطلان بر اعمال گذشته اش کشد و پشت به معتقدات سياسی خود کند. تو شهامتش را می ستودی…»

یورش به هویت ملی

دکتر بختيار شش ماه پس از سقوط و پديدار شدن در پاريس، در نخستين پيامی که به ايران فرستاد، از مردم درخواست کرد که در مقابل يورش نظام اسلامی به هويت ايرانی، مليت خود را بيش از پيش گرامی بدارند. او در بخشی از پيامش گفت: «از شما می خواهم که هر بامداد چنانکه ما هر روز در زندان عمل می کرديم، آهنگ جانفزای «ای ايران ای مرز پرگهر» را دستجمعی با فرزندان خود بخوانيد تا فراموش نکنيد از کجائيد و اطمينان داشته باشيد که ايران با نيروی لايزال مردم اين آب و خاک و لطف الهی حيات جاودانه دارد.» در سال های بعد، دکتر بختيار و هواداران او شعار «ايران هرگز نخواهد مرد» را در مقابل اسلامگرايی جمهوری اسلامی رواج دادند.

دکتر بختيار با گفتن «و بعد مسلمانم» احترام خود را به دين بيان کرد، اما به عنوان يک سياستمدار دموکرات و مدرن، باوری تزلزل ناپذير به جدايی دين از دولت – يا بنابر سنت و تاريخ فرانسه به لائيسيته – داشت. دکتر بختيار نسبت به مناسبات ميان اين دو نهاد ژرف انديشيده بود و به نيکی از پيامدهای خسران آور امتزاج اين دو نهاد آگاهی داشت. او رساله دکتری خود را به موضوع «جدايی نهاد دين از نهاد قدرت سياسی در جوامع بدوی» اختصاص داده بود. دو ديگر او خود را مصدقی می دانست و خلاف بيشتر سران جبهه ملی فراموش نکرده بود که چگونه آيت الله کاشانی و ملايانی مانند شمس قنات آبادی و نيز فداييان اسلام عليه دولت مصدق خرابکاری می کردند و سرانجام با کودتاچيان در بيست و هشت مرداد هم دست شدند.

مصدق که خود را ايرانی مسلمان می دانست – و نه بر عکس – در زمامداری خويش با حفظ احترام ملايان و روحانيت هرگز به آنها اجازه ی دخالت در امر دولت را نداد. همچنين آشکار بود که دکتر مصدق هيچ گونه جانبداری از اهداف شورش ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و شخص خمينی نکرد. بختيار نيز بنابر تجربيات و انديشه خويش و به پيروی از روش دکتر مصدق، ضمن احترام کامل به اسلام و همه دين ها، دينداری را امری شخصی می دانست و حکومت دينی را غير قابل قبول و به مراتب بدتر از حکومت استبداد پادشاهی می شناخت.

در آستانه ورود خمينی به ايران، خبرگزاری فرانسه از بختيار پرسيد که‌«آيا در صورت ‌بازگشت‌ آيت‌اله خمينی ‌به ‌کشور، قدرت‌ را به ‌وی‌ تسليم ‌خواهد کرد يا خير؟ وی ‌گفت‌: امور سياسی ‌را نمی ‌توان ‌در اختيار يک ‌چهره ‌مذهبی‌ گذاشت‌. آيت‌ الله خمينی ‌يک‌ شخصيت‌ مذهبی ‌هستند و قابل‌ احترام ‌مردم ‌ايران‌، ولی ‌يک ‌چهره ‌سياسی ‌نيستند.»

دکتر بختيار در روزهای آخر نخست وزيريش در مجلس سنا گفت: «در اين مملکت روحانيت همه کاره هستند جز [پرداختن به] معنويت و مذهب، با معنويات و مذهب کاری ندارند، ولی دائما در حال ميتينگ هستند و کار سياستمداران را می‌ کنند. اين‌ها افرادی … پر‌مدعا هستند [البته] تا وقتی که جلوی آن‌ها ايستادگی نمی ‌شود.» شش ماه پس از سقوط دولتش، در نخستين گفت و گو با رسانه ها در پاريس اعلام کرد که ملايان بايستی به مساجد بازگردند.

دکتر بختيار به روشنی مردم ايران را از «ديکتاتوری نعلين» بر حذر داشت و آن را به مراتب بدتر از ديکتاتوری فرسوده چکمه دانست. دکتر بختيار به ايرانيان هشدار داد که در صورت به قدرت رسيدن آيت الله خمينی و ملايان، آينده تاريکی در انتظار ايران است. آن دسته از مردم که از همان ابتدا از حکومت دينی برحذر بودند و شمار فزاينده ای از مردم که پس از استقرار حکومت دينی روبروز به ماهيت آن آشنا شدند، دورانديشی دکتر بختيار را به ياد دارند. اين توانايی دکتر بختيار در پيشگويی آينده مبدل به يکی از مهمترين جاذبه های او در نزد طرفدارانش گشت.

می گويند که انسان ها بدون داشتن چشم انداز زندگی بهتر برای فردای خود دچار فروماندگی و پريشانی می شوند. از اين روست که مطالعات رشته رهبری سالهاست که رهبران جاذبه دار را کسانی می شناسد که قدرت ارائه چشم انداز زندگی بهتر برای پيروان خود را دارند. اين رهبران می بايستی که نه تنها توانايی ديدن بديهيات امروز را داشته باشند، بلکه بتوانند چشم انداز آينده ای بهتر را نيز برای مردم به تصوير بکشند. دليل جاذبه ی ماندگار دکتر بختيار برخورداری از چنين توانايی بود. آنچه او از آينده ناگوار ايران زير استيلای حکومت اسلامی پيش بينی کرد به وقوع پيوست. و امروز دموکراسی، داشتن حق رای، پايبندی به اعلاميه جهانی حقوق بشر و حکومت عقلانيت که دکتر بختيار باور داشت روزهای بهتر برای ايران به ارمغان می آورند، مبدل به خواست شمار چشم گير و فزاينده ای از زنان و مردان و جوانان ايران شده است.

دکتر مصدق گفته است که «برای سياستمدار سه چيز لازم است، جرات می خواهد که بتواند کاری کند، از خود گذشتگی می خواهد که از همه چيز خود بگذرد، تصميم به موقع بايد بگيرد.» دکتر بختيار جرات آن را داشت که در شرايط بسيار بحرانی، نسبت به ماهيت تمامت خواه جمهوری اسلامی که آيت الله خمينی و يارانش وعده می دادند، اعلام خطر کند. او اين کار را در خلوت منزل خويش نکرد، بلکه با تصميم به قبول نخست وزيری قادر شد که سخنان و هشدارش را برای ملت ايران در آن هنگام و برای ثبت در تاريخ و آيندگان عنوان کند. کسانی که غارت منزل او را پس از انقلاب شاهد بوده اند و نيز کسانی که تصوير گلوی بريده اش را ديده اند، می دانند که او سرانجام از همه چيز خود در مبارزه عليه جمهوری اسلامی گذشت.

دکتر بختيار بر عقل و تعقل تاکيد داشت. و بدور از عقلانيت است که دکتر بختيار را مانند هر انسان و سياستمدار ديگری بدون ايراد و اشکال دانست. او شهامت آن را داشت که بنابر باورها و ارزش هايی که به آنها خو داشت برای ايران و احيای مشروطيت – و نه برای خاندان پهلوی – قبول مسووليت نمايد. در اين ميان دکتر بختيار نيز مانند ميليون ها ايرانی از صدمات شخصی، خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سياسی که بر اثر انفجار مهيب انقلابی که در ايران رخداد مبرا نبوده است.

روش های مديريت سياسی وی در خارج از ايران نيز دارای مدافعان و منتقدان است. مردم انديشمند ايران به اين واقعيت ها آگاهند و همچنان بخش قابل توجهی از آنها بر خدمات، جاذبه ها و از خودگذشتگی دکتر بختيار بيش از اشتباهات وی ارج می گذارند. بيست سال پس از قتل کين ورزانه و ضد انسانی دکتر بختيار، خدمات وی جاذبه ی بيشتری يافته اند و آينده بهتری که وی به نام دموکراسی برای ايران ارائه کرد، روشنتر و نزديکتر است.

————————————————————————

پانویس ها:

۱. گزارش اين تظاهرات در نشريه ايران تايمز (جمعه ۳۰ شهريور ماه ۱۳۸۵) درج شده است.

۲. نقل از نوار سخنرانی. نسخه ای از اين نوار در اختيار نگارنده است.

۳. شيرين سميعی، شاهنشاه، شرکت کتاب، لوس آنجلس، ۱۳۷۸، صص ۴۳۴-۴۳۵.

۴. به نقل از ايران تايمز، ۱۱ مرداد ماه ۱۳۵۸، صفحه ۱۳.

۵. به نقل از کتاب رنج های سياسی دکتر محمد مصدق، سرهنگ جليل بزرگمهر، به کوشش عبدالله برهان

مرداد ۱۵, ۱۳۹۴

منبع: رادیو فردا

QR Code
Print Friendly, PDF & Email
برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Wordpress Social Share Plugin powered by Ultimatelysocial